سرانجام یک سفر؟

.....................



سرانجام یک سفر؟

سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم از بیابانی میگذشت،
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط های راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم که کرایه راننده رو بدم ولی نبود...!
جیب چپ نبود... جیب پیرهنم!
نبود که نبود ... گفتم حتما تو کیفمه!

اما خبری از پول نبود...

به راننده گفتم: اگر کسی را سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق برایش افتاده...!!!
یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی می رسونمت ...

خداجونم!
من مسیر زندگی ام را با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه دست کردم و نگاه کردم به جیب هایم دیدم هیچی ندارم، خالیه خالی ...
فقط یک آه و افسوس که مفت مفت عمرم از دستم رفت ...
ما رو می رسونی؟؟؟
یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مان میکنی؟؟؟!

 





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، پند اموز، ،
:: برچسب‌ها: سفر, سفر خدای, داستان زیبا, پنداموز,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در یک شنبه 6 مرداد 1392

و ساعت 15:28



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by peyman-gash ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام من پیمان هستم،به وبلاگم خوش امدین،امیدوارم که بهتون خوش بگذره.




داستان کوتاه
فلسفی
پند اموز
موفقیت
شعر
شعر نو
شعر عاشقانه
متن های زیبا
سخنان بزرگان
دکتر علی شریعتی
حسین پناهی




پیمان گشتاسبی
















داستان کوتاه , متن زیبا , تصویر ذهنی , دکتر علی شریعتی , خدا , داستان زیبا , شعرنو , عشق , جالب , متن های زیبا , داستان , فلسفی , خرید جهنم , داستان فلسفي , ارزو ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 197
بازدید کل : 4512
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1